چند سال پیش عطر فروش چندتا نمونه فرستاده بود که رفیق انتخاب کنه. از من و سبزه هم نظر خواست و من عاشق یکیشون شدم. اصلا از اون بوها بود که منو میبرد به یه دنیای دیگه. واقعا اندازهی یه میخونه کار میکرد برای مست شدن. عصرش رفتیم مغازه و اصل جنس رو دیدیم. حدود ۱۰ سال پیش بالای ششصد تومن قیمتش بود و راستش من اون موقع اصلا حاضر نبودم براش هزینه کنم یعنی نمیشد چون اندازه یک ماه حقوقم بود. رفیق جان اما برام خرید و یکی هم برای خودش. وااای که چه بویی داشت حتی یادمه یه بار قهر کرده بودم ولی وقتی اومد و اون عطرو زده بود بدون مقاومت تسلیم شدم یعنی تا این حد...
دو سه سال پیش یه دونه دیگه هم خودم خریدم که تو هر دوتا خونه داشته باشم. تازه امروزبعد از صبحونه ازش زدم و دوباره رفتم رو ابرا.
صبح یهویی گفتم ببینم هنوز ازش موجود هست یا نه؟ چون برند خاص و کمیابی هست. خلاصه سرچ کردم و تو لیلیوم موجود بود اما چند؟ نزدیک ۱۵ میلیون!!!! یعنی برق از کلهام پرید... کلی ذوق کردم که هنوز شیشهها به نصف هم نرسیدن اما از طرفی به سرم زد قیمت بقیه عطرامو هم چک کنم. یه دونه از دیور شده نزدیک ۹ میلیون. یکی از جیوانچی که تو آف دیجیکالا خریده بودم رفته بالای ۴ میلیون. از همه ارزونتر برند ایوروشه بود حدود ۳ میلیون... وای حساب کردم بالای ۱۰۰ میلیون پول عطرام شد البته نه به عنوان سرمایه بلکه اگر الآن میخواستم بخرمشون.
اون وسطا عطر گوچی محبوبم و عطر انحصاری و خاص رفیق جانم هم موجود بود و دیگه نتونستم مقاومت کنم و سفارش دادم. این سایتی که ازش خرید کردم خیلی ارزونتر از لیلیوم بود یعنی به جای ۱۰ تومن حدود ۷ تومن هزینه کردم اما از اون موقع دلشوره گرفتم که نکنه فیک باشه یه وقت!!
خلاصه منی که یه روز اونجوری سرم تو حساب بود حالا بخاطر تمام رویاهایی که با رایحهها تجربه کردم، با اشتیاق و رغبت تمام عطر خریدم.
بعد از حدود ۳۰ سال اگر درست یادم باشه، امسال ساعت تغییر نکرد. البته برای من فرقی هم نداره ولی ساعت گوشی و ماشینم یک ساعت رفتن جلو و گیج شده بودم تا مدتی. مسافرا هم دیروز پرواز داشتن و میگفتن تو فرودگاه هر ساعتی یه زمان متفاوت رو نشون میداده. یادش بخیر زمان مدرسه ما که ساعتا هوشمند نبودن روز اولِ تغییر ساعت، خیلیا خنگ بازی درمیاوردن.
هوا چقدر سرد شد یهویی. کلی خوشحالم که بخاطر تنبلی لباسای گرمو از دسترس خارج نکردم وگرنه یا یخ میزدم یا باید پتو میپیچیدم دور خودم!
دیروز یه مکالمه تلفنی دلنشین داشتیم. ۴۵ دقیقه حرف زدیم و کلی خندیدیم. درصد زیادیش هم غیبت بود البته که به نظرم همون مقدار دلنشینش کرد. هر چند اون مکالمه هم تغییری در تصمیمم ایجاد نکرد؛ اینکه امسال به هیچکس پیام تبریک ندادم فقط حرف زدم و از پیامهایی که اومد تشکر کردم. خیلی هم از این پیامهای فورواردی بدم میاد. انگار اجباریه!!
صبح رفتیم باغهای قصردشت کلی گلدون خریدیم. دوباره هم باید بریم چون برای اون خونه شمعدونی میخوام و گلِ ناز یخی. گلخونهها مثل همیشه خوشکل و باصفا و شلوغ بودن.
بسته دیجیکالا امروز رسید. هفته پیش که آخرین جلسه بود بعد از تمرین رفتم فروشگاه لطیفی نزدیک خونه. میخواستم وزنه مچ بخرم. یه نمونه بیشتر نداشت که گرون هم بود. مینی لوپ هارد هم میخواستم اما چیزی که داشت درجه سختیش مثل مال خودم بود. خلاصه بس که هر سه تا پرسنل با کلاس و مودب بودن راضی شدم وزنه رو بخرم انگار گفت سیصد تومن. خواستم حساب کنم که یادم افتاد کارت بانکی باهام نیست گفتم با همراه بانک پرداخت میکنم و قبول کرد. مبلغ رو دوباره پرسیدم گفت ششصد تومن!!! گفتم همکارتون که نصف اینو گفتن و معلوم شد اونی که اول آورد نیم کیلویی بوده. منم گیر افتاده بودم تو رودربایستی و خیلی هم زورم گرفته بود اما... هر کاری کردم نمیشد وارد همراه بانک بشم... واقعا نمیشد. چندبار امتحان کردم و حتی به خود فروشنده هم نشون دادم اما نشد. برای اولین بار و فقط در همون لحظه خوشحال شدم که در کشور توسعه نیافته! زندگی میکنم.
عصرش تو دیجیکالا جستجو کردم دیدم همون وزنه رو با قیمت زیر صد تومن داره البته که جنسش فرق داشت ولی کارم راه میفته باهاش. با چندتا چیز دیگه سفارش دادم. امروز هم رسید و خیلی خوب بود. الآن حس میکنم سود کردم و خیلی الکی خوشحالم بابتش. تازه گوشی موبایلی که اوایل تابستون خریدم، ۱۴ میلیون گرون شده و اینم یک سود دیگه:)))
راستی یه عود وانیلی هم تو سفارشم بود که عاشقش شدم.
دیروز صبح آماده شدیم بریم بیرون که قرار شد بابای نفس جانم بیاد دنبالش وقتی در جریان برنامه ما قرار گرفت خیلی جدی اصرار کرد که ما رو میبره. وقتی میگم جدی یعنی دیگه جای چانهزنی نداشت. بهر شکل استارت کار رو زدیم و درصد زیادی هم پیشرفت داشتیم فقط محضر و چندتا دیگه موند واسه امروز که اونم با هم همت کردیم و انجامش دادیم و خلاص!
مرحله آخر یه قسمت کوتاهی رو من زودتر رفتم و تا خواستم وارد ساختمون بشم، کنه جلوم سبز شد. دروغ چرا خودم از دور دیدمش ولی من تو خیابون بودم و اون تو پیادهرو گفتم به روم نیارم تازه ماسک هم زده بودم و شناساییم کمی سختتر بود اما صاف اومد جلو و شخصیت بازیگرم فعال شد و کلی خوش و بش کردیم بعد هم معارفه و خدافظی. دلم نمیخواست به این زودیا روبرو بشیم آخه اون هفته که زنگ زد گفتم من دیگه از خونه بیرون نمیرم و همش صدرا هستم و ... آبروم رفت.
از دیروز جلسات ورزش شروع شد و خیلییییی باحال بود. چندتا وسیله ورزشی هم برای خونه خریدم. امروز سه ساعت طول کشید و دوست هم پیدا کردم. داشتن هفتسین میچیدن. خوش گذشت.
اعتراف میکنم که دیگه نا ندارم یعنی از اون شباست که تا برم تو تخت بیهوش میشم. ولی خوشحالم اون کار اساسی به خیر و خوبی انجام شد.
حالا کارای شخصی مونده و کلی استراحت تا سال جدید و برنامههای جدید به امید خدا.
سورپرایز اون هفته امید به زندگیمو زیاد کرد خدارو شکر.
دیروز بعد از ظهر تو خیابون زند کار داشتم. دوباره اسنپ گرفتم اونم اکو پلاس عجلهای ولی خوب بود. ماشینش مثل مال خودم بود اما سفید رنگ. راننده خیلی بامزه بود. وقتی سوار شدم یه آهنگ محلی پخش میشد گفتم یا خدا که سرم میترکه بعد که تموم شد یه آهنگ رپ، ردش کرد یهو شماعیزاده خوند همون که واسه دختر خواستگار اومده و این حرفا، اینم رد کرد شد آب و آتش دیجی تبا، باز رد کرد. دیگه وسطای چمران بودیم که گفت آرمین تو ای اف ام... راننده که تا الآن یک کلمه حرف نزده بود گفت اههههه اینا چیه دیگه؟ بعد گفت به بچم گفتم برام آهنگ بریز رو فلش هرچی دم دستش اومده ریخته. انقدر از قیافش و سبک حرف زدنشو چیزی که گفت خندم گرفت که بلند زدم زیر خنده و خلاصه تا سر بیستمتری کلی حرف زدیم. خیلی بانمک بود.
ولی امان از شلوغی خیابون اونم تو اون ساعت که انتظار داشتم خلوت باشه. هنوز ۴ هم نشده بود. دستفروشا تو پیادهرو بساط کرده بودن خیلی باحال بود. مدت زیادی بود از این متظرهها ندیده بودم خوشم اومد.
صبح پیاده رفتم اطراف خونه تو پارک علوی کلی دختر مدرسهای بود از اون شیطونا. جلوی پارک هم به رسم هر ساله از این چادرا زدن که ماهی گلی و وسایل هفتسین میفروشه. یادم افتاد سال اول کرونا وسایلش رو چید ولی دو سه روزه مجبور شد جمعشون کنه چون کسی زیاد تو فاز عید و این حرفا نبود.
جمعه شیطون چند ثانیه رفت تو جلدم و یک اشتباه خیلی زشت کردم. بلافاصله هم پشیمون شدم ولی کاری نمیشد کرد بنابراین با پای لرزون نشستم پشت فرمون و از پارکینگ زدم بیرون. زیاد دور نشده بودم که لو رفتم ولی از سر بیچارگی رفتم تو فاز انکار اما انصافا خیلی عذاب کشیدم. به هیچکس هم چیزی نگفتم. کلی فکر کردم و تصمیم گرفتم جبران کنم اما دیروز که زنگ زدم دختره بیمعنی تلفنمو جواب نداد گفتم پس حتما حقش بوده حالا فقط نگرانم که یه وقت تلافی نکنه! باید مدتی فاصله بگیرم.
از فردا باید برم دنبال اون کار اعصاب خورد کن و وقتگیر. راننده هم پیدا نکردم. دو تا اسنپ دیروزی اولیش که صبحا اداره بود و برگشتنی هم ماشینش نابود بود بنده خدا. امیدوارم همون فردا یه مورد خوب پیدا بشه که بتونم دو سه روزه قضیه رو تموم کنم.
این روزهای باقیمونده از سال کلی کار دارم امیدوارم خوب پیش بره.