دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

بارون بهاری

شنبه بعد ازظهر اومدم این‌جا گلدان‌ها رو آب بدم. می‌خواستم دیروز صبح برگردم خونه اما وقتی بیدار شدم دیدم بارون میاد کلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم بمونم. مهمونم دعوت کردم. ظهر خواهرم زنگ زد که عصر مهمون میاد ولی گفتم بخاطر بارون سخته بیام خونه  در اصل نمی‌خواستم برم وگرنه همه می‌دونن که عاشق رانندگی توی بارون هستم.

خلاصه یک پشت بارون میاد خدا رو شکر و من خیلیییی خوشحالم. امیدوارم خسارتی ایجاد نشه که همه از بارش لذت ببرن.

عاشق این هوا و این نما هستم

سال جدید

۱۴۰۳ به لطف خدا شروع خوبی داشت. هوا ابری و بارانی و فوق‌العاده تمیز بود. طبقه پایینی‌ها رفتن ولایت و آرامش دلپذیری حاکم شد و خلاصه ورود قشنگی به سال جدید داشتیم.
دستاورد شاخص ۴۰۲، حذف سه نفر از دایره روابط بود. یکی از این سه نفر رو خیلی خیلی دوست داشتم دروغ چرا هنوز هم یک چیزهایی هست، هنوز هم اگر غافلگیرم کنه و جلوم سبز بشه مثل همیشه می‌پرم توی بغلش و حتما ضربان قلبم بالا میره ولی با تمام این‌ها موفق شدم ۱۰ ماه سکوت کنم و سراغی نگیرم حتی با واسطه و نامحسوس. شماره‌اش رو از تلفنم حذف کردم (هرچند حفظم...) و تلاشم نتیجه داد.
امسال در واقع اولین بار بود که با ذهنی آزاد و قلبی مطمئن دعای تحویل سال خوندم البته که مثل همیشه اشکم دراومد. همیشه با شنیدن خطبه عقد و دعای تحویل سال بی‌اختیار اشک می‌ریزم!! 

چند روز دیگه یک عقد محضری داریم و قراره یک عروس جدید به فامیل اضافه بشه.

سبزه‌های امسال با من بود. گندم‌ها خوب شدن ولی جای عدس ماش ریختم و نمی‌دونم چرا زیاد جالب نشد فکر کنم نسبت به حجم ظرف، زیاد ریختم. هفت‌سین هم مثل همیشه به سلیقه خواهر جونم چیده شد.


روز اول کلی با پسرم حرف زدیم و خندیدیم. گفت میاییم عید دیدنی گفتم فعلا اون‌جا نیستم و قرار شد وقتی رفتم خبرشون کنم. چقدر که این بچه با معرفته. طفلک سر کار بود و من یادم افتاد چقدر سر شیفت‌بندی‌های نوروزی مصیبت داشتیم. بچه‌ها همیشه چونه میزدن و اگر به گوش رییس جانمان می‌رسید حسابی عصبانی می‌شد بنابراین من فداکاری می‌کردم و روزهای خالی رو برمی‌داشتم. البته روزهای خوب هم کم نداشتیم به خصوص صبحانه‌های دسته‌جمعی و مسخره‌بازی‌های نجمه و خندیدن‌هامون.

پسرم میگه ما در برابر همکارها خیلی بزرگوار و منعطف بودیم ولی مسئول‌های الآن اصلا اینطوری نیستن.

امروز باز می‌خواستم عکس بریزم روی هارد، دوتا دیگه از اون متن‌ها رو خوندم. این‌بار گریه‌ام نگرفت ولی انصافا حظ کردم از توانایی اون قلم یعنی اگر کتاب می‌نوشت مثلا رقیب جدی عباس معروفی می‌شد شاید من هم می‌شدم شخصیت اصلی داستانش