دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

حس‌های عجیبی که امشب تجربه کردم!

برای شام با یکی از همکارهای سابق قرار داشتیم تو باشگاه دانشگاه.

حدود ده دقیقه زودتر رسیدم چون بر خلاف تصورم ترافیک روان بود و جای پارک هم مهیا. تو فضای باز منتظر نشسته بودم که دیدم سالن شلوغه. بنر رو خوندم و متوجه شدم سالگرد تأسیس یکی از بانک‌ها رو جشن گرفتن. برگزار کننده‌ها کلی شور داشتن و بدو بدو می‌کردن بعد من یاد خودم افتادم که وقتی همایش داشتیم چقدر استرسی می‌شدم و دوندگی می‌کردم. گاهی باید مهمون‌ها رو شخصا استقبال و بدرقه می‌کردم و روز برگزاری هم انگار تو صندلی‌ها میخ بود و تمام مدت سرپا بودم اون هم تا دیر وقت تازه بعضی وقت‌ها باید سخنرانی هم می‌کردم ولی با استراحت شبانه ۹۰ درصد خستگیم از بین می‌رفت. حتی اون سال آخر برای نمایشگاه کتاب چقدر انرژی گذاشتم. اما امروز با دیدن تلاش اون‌ها احساس خستگی کردم! باورم نمیشد اون‌همه توان داشتم. درسته سن تأثیر داره ولی خب زیاد هم از اون روزها نگذشته

خلاصه همکار اومد و رفتیم بالا. انقدر حرف داشتیم و بیشتر اون حرف داشت که هیچ جمله‌ای به فعل نرسید از یک‌جایی یا شخصی شروع می‌شد و می‌رسید به موضوعی دیگه. ماحصل حرف‌ها هم این بود که چقدر بعضی آدم‌ها فراموش‌کار، قدر نشناس، عجیب و در یک کلام عوضی هستن. یک جایی گفتم پس نارضایتی‌های اون موقع بخاطر رییس نبوده و چقدر درست عده‌ای رو شناخته بود و اون‌جور که لایقش بودن باهاشون رفتار کرد. همکارم می‌گفت رییس فعلی گفته از رفتار همکارهای این‌جا میشه دانشنامه زیرآب زنی تدوین کرد

خبر جالب این بود که یکی از بچه‌های بامعرفت که زمان من تو آی‌تی بود و همون روزها فرستادنش بخش دیگری بالاخره نامزد کرده و من واقعا براش خوشحال شدم چون از معدود کسانی بود که با وجود شیطنت‌های من باز بامعرفت موند و عوضی نشد.

و قشنگ‌ترین قسمت امشب هم دیدن اتفاقی مری و مهندس بود که فسقلی رو پیچونده بودن و اومده بودن اون‌جا. کلی ذوق کردیم هردوتامون.


نظرات 2 + ارسال نظر
گیل‌پیشی جمعه 18 اسفند 1402 ساعت 12:38 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام پریسا جانم. خوبی؟
چقدر لذت‌بخشه دیدار با همکاران و همکلاسی‌های قدیمی
منم هوس دیدار کردم
مطمئنم الان هم اگه مسئولیت همایش‌ها رو بهتون واگذار کنن، مثل سابق پرانرژی هستید‌. از دور شاید حس خستگی دارید.

سلام عزیز دلم. خوبم جانم
آره خیلی دیدار خوبی بود کلی خبر گرفتم از همه و جالب بود برام
تو لطف داری مهربون ولی واقعا فکرشم منو میترسونه... تا این حد تنبل شدم

لیمو پنج‌شنبه 17 اسفند 1402 ساعت 23:56

ولی یه جورایی کیف میده با همکارهای سابق صحبت کردن. نه دیگه قید و بندی هست، نه ملاحظه ای بابت کار. صحبت هم حول آدمهاییه که فقط خودتون دو تا میشناسین.

دقیقا خیلی کیف میده به خصوص با اون حجم از سوژه که ما داشتیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.