امروز یکمرتبه یاد اینجا افتادم بعد دیدم اوووووه کلی وقت سر نزدم حتی بقیه رو بخونم.
راستش بیشتر از هر چیز مهر و معرفت گیلپیشی جانم توجهم رو جلب کرد. خب من تو این سن و سال (۴۷سالگی) اصلا تو فاز دوستی مجازی نیستم. به ویژه تو وبلاگ که به مراتب سختتر میتونم به ماهیت وجودی افراد پی ببرم و به تبعش نمیتونم اعتماد کنم. اما...
اوایل که اینجا رو ساختم گیلپیشی عزیزم خواننده ثابت بود و حتما هم کامنت میگذاشت. با توجه به رویکردم زیاد اهمیت نمیدادم تا اینکه صفحهاش رو خوندم و فهمیدم که چقدر این دختر صاف و بیریاست، چقدر صادق و بامعرفته و به نظرم خیلی هم صبوره. خلاصه ذره ذره بیشتر و بهتر شناختمش. خارج از اینجا با هم حرف زدیم و فهمیدم درست شناختمش. اختلاف سنیمون زیاده ولی به قدری برام عزیزه که ازش خواستم خواهرم بشه و خواهری من رو قبول کنه.
دلم میخواد از همینجا بهش بگم که خیلی خیلی زیاد و واقعی و صمیمانه دوستش دارم و هر کاری ازم بخواد با کمال میل براش انجام میدم.
بیشترین چیزی که دوست داشتم امشب بنویسم همین بود.
این چند وقت تو استخر هم ماجراهای جالبی داشتم که اگر فرصت شد مینویسمشون. فعلا که خستهام بس که پروانه زدم تو آب و هنوز موهام رو هم خشک نکردم.