دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

دیروز صبح آماده شدیم بریم بیرون که قرار شد بابای نفس جانم بیاد دنبالش وقتی در جریان برنامه ما قرار گرفت خیلی جدی اصرار کرد که ما رو میبره. وقتی میگم جدی یعنی دیگه جای چانه‌زنی نداشت‌. بهر شکل استارت کار رو زدیم و درصد زیادی هم پیشرفت داشتیم فقط محضر و چندتا دیگه موند واسه امروز که اونم با هم همت کردیم و انجامش دادیم و خلاص!

مرحله آخر یه قسمت کوتاهی رو من زودتر رفتم و تا خواستم وارد ساختمون بشم، کنه جلوم سبز شد. دروغ چرا خودم از دور دیدمش ولی من تو خیابون بودم و اون تو پیاده‌رو  گفتم به روم نیارم تازه ماسک هم زده بودم و شناساییم کمی سخت‌تر بود اما صاف اومد جلو و شخصیت بازیگرم فعال شد و کلی خوش و بش کردیم بعد هم معارفه و خدافظی. دلم نمیخواست به این زودیا روبرو بشیم آخه اون هفته که زنگ زد گفتم من دیگه از خونه بیرون نمیرم و همش صدرا هستم و ... آبروم رفت.

از دیروز جلسات ورزش شروع شد و خیلییییی باحال بود.  چندتا وسیله ورزشی هم برای خونه خریدم. امروز سه ساعت طول کشید و دوست هم پیدا کردم. داشتن هفت‌سین میچیدن. خوش گذشت.

اعتراف میکنم که دیگه نا ندارم یعنی از اون  شباست که تا برم تو تخت بیهوش میشم. ولی خوشحالم اون کار اساسی به خیر و خوبی انجام شد. 

حالا کارای شخصی مونده و کلی استراحت تا سال جدید و برنامه‌های جدید به امید خدا.

سورپرایز اون هفته امید به زندگیمو زیاد کرد خدارو شکر.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.