دو هفته پیش بعد از سالها با یک دوست خیلی قدیمی - با قدمت ۳۰ سال- تلفنی حرف زدیم. هفته قبلش برام پیام صوتی گذاشته بود. نزدیک دو ساعت حرف زدیم. تازه قرار شد ادامه صحبت بمونه برای وقتی که میاد شیراز چون اون هم تهران زندگی میکنه.
آخرِ حرفها، حال چندتا از دوستان مشترک و از جمله دنی رو پرسید. راجع به تولدش تو کافه خیابان آریا و حافظخوانی دنی گفت. خداحافظی که کردم باز رفتم سراغ خاطرهها. کم و بیش به تمام آدمهای زندگیم که دیگه در دسترس نیستن فکر کردم و اینکه آخرین تصویرشون توی ذهنم چیه؟!
مثلا آخرین تصویر از آرمین ۱۹ اسفند ۹۵ بود وقتی رفته بودیم رافائل و موقع خداحافظی گفت سوم، چهارم فروردین منتظرتونیم اما جور نشد و همون شد آخرین دیدار.
آخرین تصویر از دنی شهریور ۹۹ بود وقتی توی دلگیرترین و بیقرارترین لحظههام، از فاصله دور خودش رو رسوند تا حالم عوض بشه هرچند موفق نبود ولی آخرین تصویرش توی ذهنم بوی معرفت میده همیشه.
آخرین تصویر حقیقی از دنتیست دیماه ۹۴ توی فرودگاه بود وقتی برای آخرین بار همدیگه رو بغل کردیم، اشک ریختیم و با آرزوی خوشبختی راهی شد به سوی بلاد کفر. البته خدا را شکر تماس تصویری هنوز برقرار هست ولی بههر حال مجازی.
اما تلخترین تصویر آخری که توی ذهنم هست مربوط میشه به "روز سیاه" و اینکه تا امروز با اختلاف، رکورد زشتترین تصویر رو به خودش اختصاص داده. کنار پنجره ماشین و در حالی که بالبال میزدم هرچه زودتر از اون نقطه و حتی از اون منطقه دور بشم.
مرور این تصاویر برام جالب بود و در هر مورد به این فکر میکردم که آخرین تصویر از من تو ذهن اونها یا حتی کسانی که دیگه قرار نیست من رو ببینن چی میتونه باشه؟!
- دوست مذکور الآن پیام داد که شیراز هست ولی فردا شب برمیگرده تهران. حیف صدرا نیستم وگرنه میشد حداقل چند ساعتی همدیگر رو ببینیم.
- تو خبرها خوندم سید ابراهیم نبوی هم توی آمریکا، به زندگیش پایان داده!
چند وقت پیش یک پستی توی اینستاگرام دیدم راجع به اختلال وسواس OCD.
اسلایدهاش رو که دیدم متوجه شدم که تا حدودی بهش دچارم چون من هم تو چیدمان بیاختیار قرینهها رو با فاصلههای دقیق رعایت میکنم یا مثلا کنترل تیوی و ... وقتی روی میز هست حتما باید گوشه و کاملا صاف باشه...
البته این عادت و حالت فقط تو غار تنهایی نمود پیدا میکنه وگرنه توی خونه اصلا برام مهم نیست.
خلاصه از اون موقع بیشتر به رفتارم توجه میکنم و فهمیدم عددهای رُند هم نظرم رو جلب میکنند مثلا ساعت 21:12 یا شبیه این رو وقتی میبینم بهش دقت میکنم. پیرو همین مسأله مدتها منتظر بودم کیلومتر ماشینم روی ۵ تا ۵ قرار بگیره و ثبتش کنم ولی دو کیلومتر رد شد و از دستش دادم. (یاد اون لطیفه افتادم که دختره به دوست پسرش میگه دو کیلومتر دنده عقب برو... :)) )
امروز از غار تنهایی که راه افتادم دیدم به ۵ تا ۶ نزدیک هستم و همینجور چشمام رو کیلومترشمار بود و درست سر صدرا روی اون پل که باید حواسم جمع میبود رسید به عدد مورد نظر و طی یک عملیات ژانگولر طور، کیف رو از صندلی عقب برداشتم به سختی گوشی رو آماده کردم و عکس گرفتم. که چی؟ واقعا نمیدونم!
-دیروز بعد از مدتها بالاخره تو غار تنهایی موندم و تمیزکاری هم کردم اساسی. همهچیز خوب پیش رفت تا ساعت ۴ صبح که بیدار شدم یک کش و قوس بیملاحظهای انجام دادم و گردنم گرفت. به سختی ژل ضد دردم رو زدم و دوباره خوابیدم به این امید که تا صبح خوب شده باشه و مهمون بازی کنم اما متأسفانه خوب نشد و الآن گردش به چپ گردنم ممنوعه. مجبور شدم بیام خونه و استراحت کنم. امیدوارم زودتر خوب بشه. کلی برنامه داشتم :((
خب مثل اینکه بلاگ اسکای به سلامتی از بحران خطای ۵۰۰ گذر کرد و به روال سابق برگشت و در نتیجه من رو نیز برگردوند:)
دو سه روز گذشته یعنی از پنجشنبه صبح که خبر آتشسوزی رو شنیدم چنان مضطرب شدم که حد نداره. شده بودم مصداق مجسم اسپند روی آتش.
البته که من منطقههای به اصطلاح "LA" رو نمیشناسم ولی میدونستم که دنتیست توی یکی از همون مناطق حادثهدیده هست. با ترس و لرز به نیلو پیام دادم و فوری پیام صوتی گذاشت با این مضمون که قسمت خودشون فقط دود و اینهاست ولی به دنتیست و خانواده همسرش، دستور تخلیه داده بودند. تازه گفت برقشون هم قطع هست و به پیامها جواب نمیده. میگفت خیلی وحشتناک هست و غمانگیز...
خلاصه از نگرانی مردم تا امروز صبح که دیدم دنتیست هم جواب داده و حالشون خوب بود خدا رو شکر.
این حادثه هم از اون دست حوادث بود که آدم رو وادار به تفکر میکنه. درست وقتی با خودت فکر میکنی ببین بعضیها رویاهای ما رو زندگی میکنند، یک بلای آسمانی پیشبینی نشده نازل میشه و تلنگری اساسی میزنه.
دنیا واقعا جای عجیبی هست و هر لحظه و هر روز و هر پیشآمدش پر از درسها و ماجراهای عبرتآموز!
- تو ماشین آهنگ دزیره چاوشی رو گذاشتم روی تکرار. یاد اولین شبی که شنیدمش افتادم و لحظهلحظه اون صحنهها تو مغزم رژه رفتن... چقدرررر سریع گذشت.
شاعر میگه: پیشونی ما رو کجا میشونی؟!
یک همدورهای قدیمی بود که نگران ازدواج نکردن من بود، حدود یک ماه پیش باز دغدغهاش رو ابراز کرد و جوابش رو هم گرفت بدین صورت:
حالا دیروز بیمقدمه پیام داده " درود برشما. مشتاق دیدار"
نمیدونم برنامه چیه فقط میدونم این یک اشتیاق یک طرفه هست.
به نظرم باید یک دسته جدید تو وبلاگ اختصاص بدم به این شخص ببینیم به کجا ختم میشه
- امروز داشتیم برای هفته بعد قرار ناهار هماهنگ میکردیم تا همین نیمساعت پیش طول کشید. انقدر خندیدیم که خستگیهامون پرید حسابی :))
- این بلاگ اسکای چی شده بود چند روز هی خطای 500 میداد؟ با اینکه اعتیادم به وبلاگ کنترل شده ولی یک جوری تو ذوقم خورد.
تو مهمونی شب یلدا، عروس یواشکی گفت میخواد داماد رو غافلگیر کنه و براش مهمونی تولد بگیره اونهم چند روز قبل از روز تولد که ۱۱ دی هست. کلی سفارش و قسم و تاکید که سوتی ندم. نمیدونم چرا نگران بود آخه من که ماجرای سوتیهام رو براش تعریف نکرده بودم. اینکه صفور بهم میگفت خدای سوتی! البته خفه شدم تا مهمونی تمام شد و خودم رو کنترل کردم.
از اونجایی که هدیه گرفتن برای آقایان خیلی برام سخت هست طبق معمول رفتم سراغ دیجی. یک ست هدیه چرم حدود یک و خوردهای انتخاب کردم و سفارش دادم.
دیشب از طرف میزبان تماس داشتیم که برنامه گستردهتر شده و همه دعوت شدن. جالب اینجا بود که خیلی جدی و به دور از هرگونه تعارف، هدیه بردن رو ممنوع کردن. با ذوق زیاد سفارش رو لغو کردم و خیلی زود مبلغش برگشت. به قدری خوشحال شده بودم که بعدش خجالت کشیدم.
من هیچموقع آدم خسیسی نبودم و هرجا پولی خرج کردم با رضایت کامل بوده به خصوص برای کسانی که دوستشون دارم و برام مهم هستن اما این خوشحالی دیشب عجیب بود.
الآن فکر میکنم شاید بخاطر این هست که دخل و خرج دیگه با هم نمیخونه. مثلا از تابستان که ایمپلنت دندان تمام شد تا همین هفته پیش که برای روکش رفته بودم بیشتر از ۶۰ میلیون هزینه دندانپزشکی شده. چندتا عصبکشی و پر کردن و روکش و ... یعنی در اصل برنامهریزی مالی چند سالهای که باهاش میتونستم پسانداز کنم بعد از سالها شکست خورد.
خدا رو هزار بار شکر که پشتوانه دارم ولی بهرحال غمانگیز و ترسناک هست که نتونی پسانداز کنی یا حتی جوری که دوست داری خرج کنی. شاید هم درسی بود برای خودداری از ریخت و پاشهایی که ناخودآگاه میکردم.
تصمیم گرفتم راجع به مینیمالیسم مطالعه کنم. ببینم از پسش بر میام یا نه!
- و پست شماره ۱۰۰