برای امروز صبح پیشبینی باران داشتیم.
هوا ابری و خیلی خوشرنگ و خوشبو و خلاصه عااالی بود که از غار تنهایی زدم بیرون. توی راه نمنم بارون شروع شد و الآن شدیدتر شده. چقدر عاشق بارون هستم من.
گوش شیطان کر تو این خونه برنامه قطعی برق نداریم ولی تو صدرا خیلی دقیق و منظم اجرا میشه. اینکه برنامه رو میدونستم خوب بود حداقل آماده بودم. مثلا روزی که قرار بود ۵ تا ۷ عصر خاموشی باشه کمی قبلش کیف آب گرم رو زدم به برق و لباس گرم پوشیدم، سریال هم دانلود کردم که با گوشی ببینم.
همونطور که آماده میشدم یاد خونه قبلیمون افتادم؛
سال ۶۱ که رفتیم اون خونه فقط آب و برق داشت. یادم میاد یک خونهای بین پل معالیآباد تا میدان قصردشت، یک شیر آب گذاشته بود جلوی در خونهاش یعنی وقف کرده بود برای مواقعی که آب قطع میشد ملت از اونجا آب برمیداشتن. خدا رحمتش کنه یک پیرمرد مهربون بود. منظورم این هست که هنوز امکانات و خدمات برای اون منطقه کامل نبود.
توی اون وضع، وسیله گرمایشی خونه بخاری نفتی بود. یک بخاری بزرگ مکعب مستطیل شکل و بعدش هم یک نمونه اومد که با کپسول گاز کار میکرد. کاری به سختی تهیه نفت و کپسول گاز توی اون شرایط جنگی ندارم ولی یادم هست که چقدر چسبیدن به بخاری کیف داشت. به خصوص برای من که نور چشمی بودم و ... حتی گاهی لباسها با بخاری میسوخت و قسمتی از لباس میچسبید به بخاری ولی باز هم لذت داشت.
فکر کردم الآن با پیشرفت تکنولوژی و مثلا مدرن شدن زندگی، چقدر همه چیز سختتره. جدا از اینکه دلخوشیها کمتر شدن، با محدودیتهایی شبیه همین قطع برق خیلی مسائل تحت تأثیر قرار میگیرن.
برق که قطع میشه پکیج از کار میفته و خونه سرد میشه. آپارتمانهایی که با پمپ آبرسانی میکنند به مشکل میخورن و خیلی مشکلات دیگر و نتیجه همه اینها میشه افزایش اضطراب و دلنگرانی و زندگی سختتر.
- حسرت نوشت:
چند شب پیش کنسرت سیاوش قمیشی پخش میشد که جدید بود. دیدم تو سن ۷۹ سالگی چنان درجا بپر بپر میکنه که بیا و ببین. بعد یک نگاهی به خودم انداختم که واقعا دیگه نمیتونم اینجوری بپرم در حالی که یکی از لذتبخشترین کارها برام پرشهای گوناگون بود. خلاصه حسرتی خوردم وصف ناشدنی اونقدری که شیطونه میگفت از پنجره بپرم پایین :((
- دوباره اسفند آمد و هیاهوی بسیار برای هییییچ!
- چرا فکر میکنم امروز جمعه هست؟!