دختر پاییز

دختر پاییز

جز فکر تو در سرم همه عین خطاست
دختر پاییز

دختر پاییز

جز فکر تو در سرم همه عین خطاست

عمر برف است و ...

چقدرررر تند تند سال عوض میشه. نمی‌دونم چرا وقتی بچه بودیم جونمون درمیومد تا عید بشه. از جذابیت‌هاش هم توی اون دوران، لباس نو خریدن و عیدی گرفتن و دورهمی‌های شلوغ خانوادگی بود. ما از اون خانواده‌ها بودیم که مثل گوله برفی که به بهمن تبدیل میشه بازدید عید رو پس می‌دادیم یعنی هر خونه‌ای می‌رفتیم با میزبان راه می‌افتادیم به سمت مقصد بعدی و خب لذتی داشت که مثلا من می‌رفتم تو ماشین عمو اینا یا نیلو و دنتیست میومدن تو ماشین ما.

آخرش هم سیزده بدر که دیگه اوج خوشگذرونی بود و البته آخر شب فکر اون پیک نوروزی‌های مسخره اندکی خوشی‌هارو زهر می‌کرد.

این سال‌ها اما از اون شلوغی و شور و هیجان خبری نیست. شب اول تو خونه عمه جان مرحوم وقتی خواستیم عکس بگیریم، شمردم و دیدم حتی با وجود عروس جدید تعدادمون بیست نفر هم نیست. آر می‌گفت عکس‌ها رو که دیدم کلی گریه کردم.

در اصل سرعت گذشت زمان و عمر و این حرف‌ها در کنار از دست دادن بزرگ‌ترها و مهاجرت بچه‌ها، ذره ذره لذت عید و نوروز رو کمتر می‌کنه ولی در هر حال هنوز هم سال جدید میتونه بهانه خوبی برای تصمیم‌ها و رویکردهای جدید باشه.

و من به واسطه پیشنهادی که بهم شد، دست از لجبازی برداشتم و دیشب یکی از خواسته‌های مُصرانه‌ی قلبم رو اجابت کردم. راضی هستم از این کارم. به نظرم دنیا اصلا ارزش کش دادن تلخی‌ها رو نداره:))

فردا یا روز بعدش باید برم سمت غار تنهایی. امسال اونجا هفت‌سین ندارم ولی گلدون‌ها هستن و حتما دلتنگ من.

و در نهایت هفت‌سین امسال؛