دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

هوای سفر

اخیرا ذهنم بدجوری گیر کرده روی سفر. یک جوری توی ناخودآگاهم نقش بسته که تا عملیش نکنم رهام نمیکنه. اون سفر ترکیه هم همینطوری شکل گرفت و به وقوع پیوست. خیلی هم سفر خوبی بود خوب نه، عااالی بود واقعا. پنجشنبه رفتم پلیس +۱۰ فرم گرفتم صبح هم مدارک رو بردم برای ثبت درخواست.

 اول از همه گفت اجازه محضری همسر! با غرور و افتخار گفتم مجردم ولی چقدر تحقیر آمیزه این قضیه! یعنی چی؟ من ادعای فمنیستی ندارم اصلا ولی خیلی بدم اومد واقعا اگر همسر داشتم این قضیه یک انگیزه قوی میشد برای طلاق گرفتنم.  اگر برای مرد هم چنین قانونی بود می‌پذیرفتم و بهش احترام میگذاشتم اما...

نکته خوب قضیه این بود که تمام کارها همونجا انجام شد. کلی پول میخواست که توی چندتا دستگاه کارت کشید و خلاص و عکس هم به اجبار سیستمی شده. عکس قبلی رو خیلی دوست داشتم. عکس‌های پرسنلی رو میرفتم آروین همیشه چون خیلی نامحسوس و در نزدیک‌ترین حالت به واقعیت خوشکل می‌شدم تو عکساش:))) فقط امیدوارم عکس این سری مثل عکس کارت ملی نباشه وگرنه خیلی جدی قید هر گونه سفری رو میزنم!

و اما Threads؛

یاد تبلیغ و اما گلبهار افتادم:))

صبح پنجشنبه طبق عادت رفتم سراغ آرشیو اینستاگرام که دیدم یک گزینه جدید چشمک میزنه. کلیک کردم و ادامه دادم و عضوش شدم. میگن رقیب توییتر هست ولی من اونجا هیچ فعالیتی نداشتم و نظری هم ندارم اما تجربه خودم تو این یکی دو روز میگه سرنوشتش بیشتر به کلاب هاوس شبیه هست تا توییتر. الآن همه رو شور گرفته و پیگیر هستن اما واقعا هیچ چیز جذابی ندیدم فعلا. فقط هر پستی رو ریپلای میکنم چند نفر فالو میکنن چون عمومی هستم و محدودش نکردم. 

آها این رو هم بگم که روز اول تو قسمت سرچ تمام بازیگرای ترک رو برام لیست کرده بود. امروز دیگه سوییچ شد رو ایرانی‌ها که البته جز لیست اینستاگرام خودم هیچکس رو فالو نکردم‌.

بی آبی

بعد از ناهار یک خواب اساسی کردم. خدا رو شکر گودزیلای طبقه پایین یکی دو روزی پیداش نبود و آرامش برقرار بود. لعنتی از بیش‌فعالی هم رد کرده به قول همشهری‌های قدیمی تُوُلِ داغه! (منظور همون تاول هست). یعنی منی که عاشق بچه هستم و یک زمانی بچه‌های مردم رو از بغلشون می‌قاپیدم حالا دلم میخواد این بچه رو تا میخوره کتک بزنم بس که شَرّ و وحشیه. پدر و مادرشم با اینکه دوتا بچه بزرگتر هم دارند چنان بهش رو میدن که انسان حیران میشه.

خلاصه از خواب بیدار شدم دیدم بقیه همچنان خوابیدن رفتم دبلیو سی که متوجه شدم آب قطع شده. البته کم فشار بود و بعد به کلی قطع شد. با شلوغ کاری بقیه رو بیدار کردم. هیچکدوم از آقایان ساختمون هم نبودن. 

هیچ ذخیره‌ای نداشتیم بنابراین جمع و جور کردیم و اومدیم این یکی خونه. از اونجا که سالهاست اینجا رو غارت کردم میزبان محسوب میشم حتی برای مالک اصلی. و باز از اونجا که مدت زیادی برای موندن نیامدم هیچی تو یخچال نداشتم‌. هم‌قطارها رو گذاشتم تو خونه و رفتم خرید‌. متاسفانه اینجا میوه فروشی و قنادی هنوز تو اسنپ نیستن بنابراین حضوری رفتم. از اون روزی که بچه‌ها مهمونم شدن هم یک قنادی عالی پیدا کردم که شیرینی‌هاش خیلی خوب هستن. اون سری که بقایاش رو بردم خونه همه دوست داشتن. خلاصه میوه و شیرینی و نان سنگک خریدم از اسنپ مارکت هم بقیه مایحتاج رو سفارش دادم و شدم یک میزبان تمام عیار.

 نگران این بودیم که پمپ آب خونه سوخته باشه ولی قبل از شام اف یک زنگ زد گفت مستاجرش سر زده و کلید پمپ رو زده و خوشبختانه مشکل رفع شده. حالا باید یک نفر بیاد ببینیم چرا اینجوری شده چون سابقه نداشته تو این چند سال. 

البته چون اخبار زیادی مبنی بر قطعی آب شهر منتشر شده بود اول فکر کردیم قطعی سراسری باشه شاید هم بوده و ما بخاطر مخزن خبردار نشدیم. 

بهر روی تجربه عجیبی بود. اینکه دست و پامون تو هم رفت و هول هولکی خونه رو ترک کردیم. حالا ما اینجارو داشتیم بیچاره دختر تنهای طبقه بالا که اینجا غریبه خیلی مستأصل شده بود. اف یک دعوتش کرده بود خونشون ولی طبیعتا قبول نکرده‌.

این‌بار ظاهرا به خیر گذشت ولی بحران آب کاملا جدی هست‌. یک جاهایی تو همین کشور آب سهمیه‌ای دارن و شاید اون‌ها بیشتر از ما قدر میدونن!

- این پست رو تو اینستاگرام دیدم خیلی خوشم اومد گفتم بگذارمش برای یادآوری به خودم.

دلتنگی

دیشب یک شماره ناشناس زنگ زد. معمولا جواب نمیدم اما چون از روی حواس پرتی شماره اصلیم رو توی یک فرم ثبت کرده بودم با این فکر که شاید از اونجا باشه جواب دادم. تا گفت سلااااام دیدم مسافره. به قدری حرصم گرفت که حد نداره. خیلی وقت پیش هر دو شماره‌اش رو پاک کرده بودم بنا به دلایلی و فقط از طریق دایرکت اینستاگرام با فاصله‌های زیاد گپ مختصری می‌زدیم. بهر روی مجبور شدم با خوشرویی باهاش حرف بزنم. ماجرای این سه چهار هفته رو هم براش تعریف کردم و وقتی گفت برنامه بذاریم گفتم فعلا درگیر این جریان هستم. فقط باید به مری یادآوری کنم جریان دورهمی چند روز دیگه رو  لو نده. هرچند در کل مهم نیست و با کسی حسابی ندارم واقعا.

بعد از تلفنش یاد سخت‌گیری‌های مامانم تو دوران نوجوانی افتادم اینکه چقدر روی تلفنی حرف زدن‌هام حساس بودن و اینکه شماره‌ خونه دست نااهلان نیفته چون اون موقع‌ها کالر آیدی فعال نبود و بازار مزاحمت‌های تلفنی حسابی داغ بود. حتی خودمون با همکلاسیهای اولین دوره دانشگاه هم از این سادیسم فراگیر بی‌نصیب نموندیم.

باز دلم برای مامانم تنگ شد. خیلی دلم سوخت که خیلی وقتا حرف‌هاشو گوش نمیکردم و نمیفهمیدم چی میگه. نمیدونستم یکی از بهترین و فهیم‌ترین مادرهای دنیارو دارم فقط مهربونیش رو با تمام وجود فهمیده بودم. 

امروز سی و دومین سالگرد نامزدی نیلو اینهاست. عجب جشنی بود. همه ذوق‌زده و پر از انرژی. من که هنوز جوجه محسوب میشدم ولی خیلی خوش گذشت. بعدش فوری با خواهر داماد دوست شدم و تا دو سال بعد که عروسی بود من و اون نقش رسانه رو بازی می‌کردیم. صبح بهش زنگ زدم و کلی یاد ایام خوش قدیم کردیم.

کنه اجرای ده روزه داره و من چت واتساپش رو فرستادم تو آرشیو که پیام‌هاش نیاد تو چشمم چون تو مودش نیستم فعلا.