دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

من و بازیگریم

سریالی که نگاه می‌کردم امروز بالاخره تمام شد. چنان مسلسل‌وار نگاه کردم که سراغ هیییچ کار دیگری نرفتم البته به جز اون دو روز که مهمون داشتم. از اون‌جا که با زیرنویس دیدم حس می‌کنم چشمام چپ شده و وقتی این‌جوری پشت سر هم نگاه می‌کنم تا مدتی تو اون فضا می‌مونم و نمی‌فهمم اطرافم چه خبره! در اصل الآن تازه از فضای سریال فاصله گرفتم.
تو قسمت آخر، صحنه تئاتر و بازیگری و این‌ها بود. بعد من یاد سال ۷۵ و جشنواره بهار نمایش دانشجویی افتادم. بعد از دلقک بازی‌های دوران مدرسه، اولین بار بود که صحنه واقعی رو از نزدیک می‌دیدم و روی سن راه می‌رفتم. نمایشی که توش بازی می‌کردم تو ژانر دفاع مقدس بود. کلا دوتا بازیگر بودیم. فریدا هم منشی صحنه بود. من نقش اسیر داشتم و تو یکی از صحنه‌ها باید از بیرون پرت می‌شدم رو سن. چون تازه کار بودم نمی‌تونستم جوری که لازم بود خودم رو پرت کنم و بعد از ناکامی‌های مکرر قرار شد فریدا من رو هول بده که طبیعی بیفتم. زیاد فرصت تمرین نداشتیم و بعد از چند روز بازبینی بود. 
روز موعود به قدری اضطراب داشتم که در وصف نگنجد ولی رفتم و خوب هم شروع کردم. کارگردان که هم بازیم هم بود تاکید کرده بود به اتاق نور نگاه کنم و من هم رعایت کردم اما وسط‌های کار با یکی از داورها چشم تو چشم شدم و هنگ کردم. هرچی طرف مقابل دیالوگ رو تکرار می‌کرد من جواب نمی‌دادم و با خواری از اون صحنه گذشتیم. بعد رسید به صحنه هول دادن. آماده ایستاده بودم و فریدا هم دستش رو کمرم بود که نمی‌دونم چی شد زودتر هولم داد و من به عنوان کسی که اون‌روزها به ترک دیوار هم می‌خندیدم، در غم‌انگیزترین صحنه نمایش افتادم رو خنده و تمام زحمات رو به فنا دادم رفت. 
جالبه اصلا عین خیالم نبود شاید چون یک کار دیگه هم داشتیم و اون‌جا بیشتر بهمون خوش می‌گذشت. حالا بعد از این‌همه سال دلم برای پشت صحنه و روزهای تمرین تنگ شد. جذاب‌ترین قسمت هم برام بخش دورخوانی بود همیشه. کاش بشه باز برم و ببینم.
خلاصه تو مرحله‌ای هستم که برای هر اتفاق یا حتی فیلم و سریالی کلی خاطره یادم میاد.
نظرات 3 + ارسال نظر
گیل‌پیشی چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت 20:44 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام خواهر گلم. خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟

سلام بر الهه مهربانی‌ها. فدای لطفت عزیزم

لیمو سه‌شنبه 17 بهمن 1402 ساعت 09:58 https://lemonn.blogsky.com

وای پریسا جان حتی از فکرش هم خندم میگیره. اگر یکی از داورها بودم حتما نمره عالی می دادم.

عزیزمممممم

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 12 بهمن 1402 ساعت 22:51 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام خواهر گلم. خوبی؟
من هم دقیقا همین شکلی سریال مورد علاقه‌م رو نگاه می‌کنم. پشت‌سرهم. و خیلی از نظر احساسی روم تاثیر میذاره.
چه خاطره بانمکی. ان‌شاالله همیشه همیشه لبت خندون باشه

سلاااام جانم
چه باحال فکر می‌کردم روش سریال دیدنم منحصر به خودمه
آخ خواهر جونم بهترین روزهای زندگیمون بود اون دوران

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.