دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

صبح پیش ساناز نوبت داشتم. تخت بغلی داشت صحبت می‌کرد از اینکه بچه‌دار نمیشه و دلش بچه میخواد. بقیه هم بهش راهکار میدادن از اهدایی و اجاره‌ای و ... میگفت شوهرم قبول نمیکنه و گفته بچه باید از صفر تا صدش مال خودمون باشه. خلاصه خیلی ناراحت بود. کارمون همزمان تموم شد و دیدمش. یه دختر جوان خیلی ناز و ملوس که چشماش پر غم بود. حالم خیلی گرفت. با اینکه دارم تمرین میکنم بی دعوت نپرم وسط مکالمات بقیه اما طاقت نیاوردم. بهش گفتم برای هیچ چیز زیاد اصرار نکنید. آشنای دوری رو براش مثال زدم که بچه میخواستن و نمیشد و وقتی بعد از سالها یه پرستار براشون بچه پیدا کرد تمام زندگیشونو به پاش ریختن و تو پنج شش سالگی بچه رو به شکل غم‌انگیزی از دست دادن‌. اون موقع حالشون صدبار بدتر از زمانی شد که نداشتنش. خیلی جدی نگام میکرد و انگار داشت قانع میشد. در نهایت براش آرزوی خیر و خوشی کردم و اومدم بیرون.
عصری تو استخر رفتم تو فکر؛ گفتم من که لالایی بلدم چرا خوابم نبرده تا حالا؟ 
چند سالی درگیر یک جریان غیرمعقول شدم و برای پیشرفتش یا حتی ثابت نگه داشتنش همه‌جور تلاشی کردم، واقعا هرچی از دستم برمیومد و حتی خیلی بیشتر از اون. خیلی وقتا در حین برنامه‌ریزی موانع بزرگی سر راهم قرار گرفت به حدی بزرگ که اگر به عقلم رجوع میکردم باید متوقف میشدم ولی نشدم و بیشتر پافشاری کردم. بعدشم میفهمیدم اشتباه کردم ولی باز کوتاه نمیومدم و این ماجرا خیلی تکرار شد تا هفته پیش که بالاخره به وضوح چهره عریان واقعیت رو دیدم و در نهایت پذیرفتمش. 
فهمیدم که برای بعضی چیزا هم واقعا نباید زیادی دست و پا زد. میشه در حد معقول تلاش کرد و اگر به نتیجه نرسید تسلیم شد و پذیرفت. واقعا لازم نیست یه چیزایی رو این‌همه کش داد. 
هفته گذشته بعد از اون جریان انگار یه جورایی خالی شدم. اخلاقم بهتر شده در واقع صبورتر شدم و کمتر لوس‌بازی درمیارم. خوشحالم از این بابت.

- امروز یه خانمی نوه‌هاشو آورده بود استخر وای که چقدر خوشمزه بودن خداااا. بعد توجهشون به واکمن من جلب شد همون که رفیق جان سال اول وقتی فهمید میرم شنا بهم هدیه داد. میومدن دور و برم و نگاه میکردن منم دادم گوش کنن هرچند آهنگام اصلا مناسب بچه‌ها نبود ولی هیجانشون ارضا شد تا حدی.

- کارواشی که میرفتم خیلی خوب بود کنارش کافه داشت راحت ریلکس میکردم تا ماشین آماده بشه اما آخرین بار که رفتم کافه رو بسته بودن و حالا نمیدونم کجا ببرم ماشینو. یکی دوتا تو گلدشت هست باید ببینم چطورن‌. کثیفی ماشینم به درجه شرم‌آور رسیده!
نظرات 3 + ارسال نظر
آقای رعد سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 22:16 https://iammrthunder.blogsky.com/

منم گاهی حس میکنم وقتی برای رسیدن به چیزی زیادی اصرار میکنی انگار دورتر میشه

به نظرم دورتر بشه بهتر از اینه که محقق بشه و خدای نکرده خسارت به بار بیاره

گیل‌پیشی دوشنبه 8 خرداد 1402 ساعت 14:45

قربان شما.
لذت می‌برم از نوشته‌هات

لطف داری عزیزم

گیل‌پیشی یکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت 21:20 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام سپیدار جان.
خوشحالم که به‌روز کردی.
بله واقعا گاهی به صلاح نیست و ما اصرار بی‌مورد داریم.

سلام به روی ماهت نازنین دختر
مرسی که سر میزنی عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.