دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

شهر شلوغ و بی‌قانون

یک رویا که چند سالی هست زیاد بهش فکر میکنم یافتن و سکونت تو یک روستای بکر، خوش آب و هوا و صد البته کم جمعیته. خب خیلیا میگن آدم اونجور زندگی نیستم ولی متاسفانه چنین جایی هم پیدا نکردم که حداقل امتحان کنم. 

اینجا واقعا خیلی شلوغ و هردمبیل شده. رانندگی‌ها افتضاحه و سطح فرهنگی و اجتماعی وحشتناک تنزل پیدا کرده. صبح تو بلوار بهشت کار داشتم. برگشتن از همون خروجی بلوار افتادم تو ترافیک تا دور برگردون و دوباره ترافیک تا سر کوچه. حالا چرا ترافیک؟ چون راننده‌های ابله دوبله و سوبله پارک میکنن و میرن به امان خدا. مثلا نرسیده به سروش یه مرغ فروشی هست که براش مرغ آورده بودن بعد ماشین به این بزرگی چون جا نبود درست وسط خیابون ایستاده، ترازوشم همونجا گذاشته، دونه دونه جعبه‌های مرغ رو میکشه و سر حوصله و خیلی ریلکس میفرسته تو مغازه. 

تو خیابونی که ظرفیت حداقل پنج لاین رو داره عملا فقط دو لاین اونم به کندی حرکت میکنن و این یعنی فاجعه! همیشه هم همینه...


- اخیرا یه ویژگی پیدا کردم که شروع میکنم با غریبه‌ها حرف زدن. قبلنا تو جاهای عمومی اگه کسی حتی سوال میکرد خیلی سرد و کوتاه جواب میدادم و اگر ممکن بود حتی جامو عوض میکردم اما حالا انگار میخوام زمان بگذره خودم سر حرفو باز میکنم و ول کن هم نیستم. نمیدونم خوبه یا بد فقط میدونم یک تغییر فاحشه!


- امروزم ۱۶ فروردینه و باز سالگرد یک اتفاق قشنگ.


- تو خبرها دیدم کیومرث پوراحمد هم درگذشته و بعضی از خبرها از خودکشیش گفته بودن که در هر حال خیلی غم‌انگیزه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.