خیلی وقته فیلم ایرانی نمیبینم. سینما که آخرین بار سال ۹۶ یا ۹۷ رفتم و تو خونه هم خیلییی کم پیش اومد. یکی دو ماه پیش تحت تاثیر اخبار و حواشی، عنکبوت مقدس رو دیدم و اصلا خوشم نیومد حالا داستانش که گویا بر اساس واقعیت بوده اما به نظرم اصلا خوب ساخته نشده بود.
اما برادران لیلا رو جمعه با مهمونا نگاه کردیم. دلم نمیخواست هیچ صحنهایش رو از دست بدم. جور عجیبی ارتباط برقرار کردم باهاش بدون ذرهای همذات پنداری، درکش کردم. بازی سعید پورصمیمی و پیر شدن و تغییرات فیزیکیش نسبت به در پناه تو اشکم رو درآورد. این که چقدر ماجراش میتونست واقعی باشه به ویژه اون بخش سکههای از دست رفته و تغییر قیمت لحظهایش قلبم رو فشرد. موضوع روابط عجیب بچهها و والدین و اون عمل و عکسالعملهایی که هرگز تجربشون نکردم باز بهم یادآوری کرد که خوش شانس بودم بابت داشتن خانوادم و بخصوص پدر و مادرم.
دیدنش همون یک بار کافی بود حتی فایلش رو حذف کردم اما تاثیرش رو گذاشت حسابی.
راستش دلم تنگ شد برای اون روزها که اشتراک تمام مجلههای سینمایی رو داشتم و خیلی جدی تحلیل و نقدها رو دنبال میکردم. اما دیگه مدتهاست نقد منصفانه و بیطرف هم ندیدم. برداشت خودمو عشق است!! خلاص
- از دیشب بارون شروع شد و هوا رو دلپذیرتر کرده بخصوص اینجا که تو هوای بارونی منظرهاش عقل از سرم میبره. مهمونم دارم و جهان به کام.