دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

با رفقا

صبح داشتم میرفتم اون یکی خونه که چند روز بمونم. تا از پیچ کوچه خارج شدم زری زنگ زد. گفت برای شب با بچه‌ها اوکی کرده بریم بیرون. تا اومدم بهونه بیارم گفت دیگه برنامه قطعیه و زمان  و مکانشو پیام میدم. 

در هر حال رفتم به سمت صدرا چون یه کاری بود که باید حتما انجام میشد! گلدونها رو هم آب دادم و برگشتم خونه.

عصر آماده رفتن شدم. دوباره آدرس جایی بود که حدس زدم جای پارک نباشه عقلم کار نکرد که ممکنه پارکینگ هم داشته باشه. از قضا اسنپ خیلی سریع اومد و برخلاف چیزی که دیروز نوشتم هم اکو بود هم ماشین خیلی تمیز و راحت بود هم راننده متشخص بود هم موزیک فوق‌العاده‌ای گذاشته بود و هم اینکه بوی سیگار ملایمی تو ماشین پیچیده بود که عاشق این آخریم. بوی سیگارو حتی خیلی بیشتر از خودش دوست دارم بخصوص که خودم هم اون عطر نوستالژیکو زده بودم که با بوی سیگار ترکیب عجیبی میشه و خلاصه همه چیز برای نشئگی فراهم بود. چندباری به سرم زد دو مسیره کنم تا سفر طولانی‌تر بشه ولی عقل هیم زد که آهای یارو جنبه داشته باش.

جایی که رفتیم خیلی عالی بود، خیلی شیک و با موسیقی زنده. میز کناری هم تولد یه دختر ناز ۱۲ ساله بود با دوستاش. خیلی خوشمزه بودن همشون. به هوای اونا ما هم کمی حرکات موزون کردیم.

 البته که قیمت‌ها هم سر به فلک کشیده ولی ارزشش رو داشت. مدت زیادی بود همه با هم نبودیم هر سری یکی غایب بود ولی امشب هر پنج‌تامون بودیم و حسابی دلی از عزا درآوردیم . خیلی بهم خوش گذشت.

فاطی بالاخره دماغش رو عمل کرده. الی هم ماشین خریده و برگشتن با اصرار خواست که منو برسونه. از اعتماد به نفسش تو رانندگی خیلی خوشم اومد. راحت بود و منم کنارش راحت بودم به نظرم از زری و مری بهتر بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.