صبح رفته بودم برای ترمیم ناخن. مشتری میز بغلی که یکبار دیگه هم ترمیمهامون همزمان شده بود دوباره بساط غیبتپارتی راه انداخته بود. مثل اینکه با ناخنکارش نسبت داره. خلاصه داشت راجع به دختری میگفت که با پسری دوسته و پسره اذیتش میکنه و بعد از شش سال حتی خواستگاری هم نکرده اما این میگه خیلی دوستش دارم و از این حرفها.
کارم که تموم شد رفتم اون خونه چندتا وسیله بردارم. توی راه هم داشتم میکس شادمهر گوش میدادم و حالم عوض میشه و اینها بعد رفتم تو فکر که واقعا آدمها وقتی کسی رو دوست دارن چه بلایی سرشون میاد که عیبهاشو نمیبینند یا به راحتی نادیده میگیرند؟ مثلا طرف مثل بنز دروغ میگه قشنگ هم معلومه دروغ میگه بعد آدم توجه نمیکنه... خودم هم خیلی اینجوری بودم همیشه. به وضوح دغل بازی رو میدیدم، حرص میخوردم و حتی گاهی به زبون میاوردم ولی در نهایت برام مهم نبود. اونوقت حالا که مثلا منطقی شدم مدام خودم رو سرزنش میکنم که چرا اقدام درستی نکردم بعد تمام چیزهایی که یادم میاد مینویسم که حتما باید بهش بگم آخر سر هم طبق معمول میرسم به همون تکیه کلام همیشگیم که: !?So what
جالبه که وقتی کسی هم بهشون گوشزد میکنه ازش ناراحت میشن :))
دقیقا... منم خیلی ناراحت میشدم
سلام پریسا جانم. خوبی عزیزم؟
آخه اولش آدم اون شخص روبا کلیشههای ذهنی خودش تطبیق میده ومیگه پس این آدم باید فلان جور باشه و وقتی نمیشه باز توجیه میکنه تا تصویر ذهنیش به هم نخوره. خیلی خوبه که آخرش متوجه میشیم چی به چیه.
راستش امروز مرور کردم دیدم تجربه خودم اینطوری بوده که طرف، کفه خوبیها و مهربونیهاش از بدیها سنگینتر بوده و حق داشتم چیزهایی رو نادیده بگیرم
ولی با اینهم موافقم که توجیهکننده قهاری هستم
مبارکه
هرقدر هم بخوای بینقص باشی، باز یه جاهایی کوتاهی کردی.
فقط حال دلت خوش باشه همیشه.
فدای لطفت عزیزم