صبح توی مسیری بدون مانع و ترافیک و تو لاین سرعت یک ۲۰۶ جلوم بود که بیدلیل سرعتش رو کم کرد اما لاینش رو تغییر نداد. کلی وقت به اجبار پشت سرش آروم رفتم تا بالاخره کمی راه داد و سبقت گرفتم. از کنارش که رد شدم دیدم یک دختر کم سن و سال پشت فرمونه و دوستش هم کنارش. خیلی معلوم بود تازه رانندگی رو شروع کرده اما تا اومدم دلسوزی کنم دیدم داره تلاش میکنه سیگار روشن کنه و همین باعث شده بود سرعتش کم بشه و راه من رو ببنده!!! کفرم دراومد واقعا. آخه دختر خوب کی مجبورت کرده وقتی هنوز مسلط نیستی پشت فرمون سیگار بکشی؟! اصلا کی و چی مجبورت میکنه سیگار بکشی؟! (هرچند که من توی این سالهای اخیر واقعا مخالفتی با سیگار ندارم یعنی جز مضر بودن برای سلامتی که اونم به خود فرد مربوطه ضرر دیگری در استعمالش نمیبینم).
بعد تو بقیه مسیر فکرم مشغول این قضیه شد که چرا اکثر آدمها از خودشون فاصله میگیرن و همش میخوان ادا در بیارن؟
به تمام آدمهایی که میشناسم فکر کردم و بعد از ارزیابی ذهنی به این نتیجه رسیدم کسانی که اصالت دارند تقریبا همیشه خودشون هستند، دروغ نمیگن و نقش بازی نمیکنند. تعریف من از اصالت پایبند بودن به یک سری اصول پسندیده هست و متأسفانه کسانی که ازش بیبهره هستن در تمام طول زندگی و در هر موقعیتی که باشن دارن ادا در میارن. البته که غیر واقعی بودنشون به وضوح قابل تشخیصه ولی خودشون برای درک موقعیت مقاومت میکنن و چیزی که مسلمه آدمهای غیرواقعی تو خلوت خودشون اصلا احساس آرامش و رضایت ندارن.
برداشت لحظهای من از اون دختر زیبای راننده این بود که اصلا اینکاره نیست و فقط برای همرنگی با یک جماعتی داره تلاش میکنه. راستش دلم سوخت.
هیچ وقت سیگار کشیدن خانما تو کتم نرفته و نمیره
همرنگ جماعت شدن به چه قیمتی؟
نظرتون کاملا محترمه خاتون عزیزم
متأسفانه در اکثر موارد به قیمت بسیار گزاف و غیر قابل جبران
خوب می دونید نسل ما الگوی خوبی براشون نبوده شاید!
اگه ما این قدر غر نمی زدیم و نمی گفتیم سوختیم شاید اون ها هم این قدر ناامید نبودند که دنبال این چیزا باشند
در ضمن زمان ما هم گروهی بودند که همه ش دنبال مهمونی و دوستی و مشروب و مواد و سیگار بودند هنوزم هستند به نظر خوشبخت تر و سالم تر از مان، ما که همه قرصی شدیم!
در مورد پاراگراف اول پست و چیزی که اونروز دیدم حرفت درسته ماهش جون اما متأسفانه من این انکار و فرار از خود و تظاهر به چیزی که واقعیت نداره رو در همنسلهای خودم (دهه پنجاهیها) هم زیاد دیدم. همونطور که محیا جان اشاره کرده انگار به خاطر کمبودها یا به زعم من عقدهها، عدهای تلاش میکنند با تظاهر، جایگاه مورد نظرشون رو به دست بیارن
و صد البته که اینها کاملا نظر شخصی منه و کارشناسی نیست
بنظرم فقط توی نوجوونی توجیه داره این تقلیدها. (هرکاری، رفتاری یا حتی سبک لباس و ...) بعدش فقط نشون میده خودت هیچ ایده ای نداری.
دقیقا
کمبودهامون باعث میشه بخواییم از جامعه به هر طریقی امتیاز بگیریم...
حالا از اون بدتر تازگی ها مادرها کنار بچه های ۱۲ ۱۳ ساله راننده میشین... نمیگن مرگ و زندگی یک لحظه است. چرا این جسارت بیخود رو در بچه ها تقویت میکنن... اونم سر سنش راننده میشه...اوضاع عجیبه
چه قشنگ گفتی محیا! دقیقا منم فکر میکنم ناشی از کمبودهاست
احساس میکنم این تلاش برای همرنگ جماعت شدن در نسل جدید بیشتر شده شاید.
خیلییی زیاد!
میدونی رقابتی که همیشه بر سر درس و کنکور و موفقیتهای اجتماعی بود حالا تبدیل شده به رقابت بر سر چیزهای بیارزش و من دلم میسوزه برای این نسل باهوش و پرانرژی که به اجبارِ شرایط، به سمت تباهی حرکت میکنند. حیف واقعا