دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

یادی از روزهای خوب

دیشب بعد از مدت‌ها خونه نفس این‌ها موندم چون مامان و باباش نبودن. از پنجره اتاقش دانشکده ما معلومه و از صبح کلی خاطره‌بازی کردم با خودم.
عصری حوصلمون سر رفت گفتم با اسنپ بریم پارک شهر بستنی بخوریم و بیاییم. چون مسیر کوتاهه سریع یکی قبول کرد. سوار که شدیم رادیو رو شبکه استانی روشن بود و برنامه مشترک با یک استان دیگه داشت پخش میشد. اتفاقا آخر برنامه بود و مجری مهمان گفت خوشحالم بعد از مدتها باز اومدم شیراز که دوران خوش دانشجویی و سربازیم اینجا گذشته. مجری میزبان هم ذوق کرد و آخرش که اسمش رو گفت یهو بلند گفتم آخیییی فلانی...
دوره اول دانشجوییم تئاتر میخوندم. همون سال‌ها (دهه هفتاد) دانشگاه شیراز جشنواره بهار نمایش دانشجویی رو برگزار می‌کرد و ما هم باهاشون همکاری می‌کردیم. از اون‌جا که معتقد بودیم خیلییی متخصصیم به سرعت زمام امور تالار فجر رو به دست گرفتیم. یادش بخیر که چه استقبالی میشد از جشنواره و چه حالی می‌کردیم ما با اون شور و شوق "جوانی اول"! 
یادمه من توی یک کار بازیگر بودم و توی یکی دیگه که شری بازی می‌کرد، منشی صحنه. با هم‌گروه‌ها خیلی جور بودیم ولی یک جور زیرپوستی خودمون رو براشون می‌گرفتیم. یکی از پسرها که خیلی هم با معرفت و گل بود لهجه خاصی داشت از اون‌ها که قاف رو از حلق تلفظ می‌کنند و ما هم یک مشت بچه لوس بین خودمون همش دیالوگ قاف دار این رو میگفتیم و مسخره می‌کردیم. خدا ما رو ببخشه یک روز پرسید شما چرا به این دیالوگ میخندید و ما هم دلیلش رو گفتیم اما انقدر با ظرفیت و بزرگوار بود که دلخور نشد و خودش هم همراهی میکرد از بعدش. با اینکه  هم‌سن و سال بودیم ولی چقدر با ما فرق داشت انصافا!
سال‌ها گذشت و به اجبار بزرگ شدم. توی محل کارم یکی از بچه‌ها همشهری همون آقا بود و میشناختش. کلی ازش و از معرفتش تعریف کردم و گفتم هر وقت دیدیش بگو هرگز فراموشش نمیکنم و ازش درس گرفتم.
حالا امروز عصر توی رادیو بود و عجب صدایی هم داشت. گفتم کاش میشد به برنامه زنگ بزنم و از رسانه اعلام کنم که این آدم خدای معرفته.
خلاصه جالب بود بر حسب اتفاق منی که سالهاست رادیو گوش نمیدم توی یک مسیر ده دقیقه‌ای شایدم کمتر، شنونده صدای کسی بشم که یادآور قشنگ‌ترین روزهای زندگیمه و حالم رو این‌همه خوب کنه. 
نظرات 12 + ارسال نظر
گیل‌پیشی جمعه 17 شهریور 1402 ساعت 20:37 http://Www.temmuz.blogsky.com

یک عدد پریسای یکی‌یه‌دونه‌م.
چرا دور از مایی

فدای تو قشنگم
به قول شاعر همیشه یادت با منه عزیزمممم

khatoon چهارشنبه 15 شهریور 1402 ساعت 11:39 https://memories-engineer.blogsky.com

عاشق این یهویی های بی مقدمه هستم
یهویی یه دوست رو بعد از سالها ببینی
یهویی یه اتفاقی که سالهاست منتظرشی برات بیوفته
یهویی یه سفر بری که اصلا انتظارش رو نداری

بله خیلی لذت بخشه. البته حس خوب این سفر یهویی شما هم به من رسید حسابی

گیل‌پیشی سه‌شنبه 14 شهریور 1402 ساعت 15:31 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام خواهر گلم. اوضاع خوبه؟
دلم براتون تنگ شده. دوری چه سخته.
اگه منتظر باشیم که سفر کنم که سوغاتی دیر میشه

سلام جااانم. خدا رو شکر همه چیز خوبه.
دیگه من نمیدونم یا با هم یا هیچ!
یک عدد پریسای پررو

گیل‌پیشی یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت 23:26 http://Www.temmuz.blogsky.com

به به، خوشمزه هستن.
جدا خواستید سوغاتی من واسه شما

سوغاتی رو اگر با خودت بیاری قبول

سید محسن یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت 21:27

*صورت مسئله مورد نظر خود را، با کلمات مثبت، بنویسید---خودش نصف راه حل، است.

چشم

مهربانو یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت 14:12 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزززیزم چه اتفاق جالبی .
چه حس خوبی داره این پیام ها انگار دل زمان رو میشکافند و هر طور شده خودشون رو به ما می رسونند

چه تعبیر قشنگی مهربانوی عزیزم دقیقا همینطوره و چقدر هم به موقع بود

لیمو یکشنبه 12 شهریور 1402 ساعت 09:50 https://lemonn.blogsky.com/

حالم خوب شد از این تصادف شیرین. خیییلی حس خوب داره

آره خیلی خوب بود. حالت همیشه خوب باشه عزیزم

مریم شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 15:05

سلام
اون شیرینی اریس هست فکر کنم تقریبا شبیه گز تو گردو داره.. یو اون شکلاتی ها که نوقا هست .
چقدر جالبه من هم دوست دادم ..مسقطی شما شیرازی ها که عالیه

سلام مریم خانم
بله جستجو کردم همون اریس مد نظرم بود
شرم بر من که اصلا مسقطی دوست ندارم

الف شنبه 11 شهریور 1402 ساعت 11:48 https://elfinz.blogsky.com/

چه اتفاق دل‌نشینی:)

بله به خصوص برای من که خاطره بازم رویداد شگفتی بود

گیل‌پیشی جمعه 10 شهریور 1402 ساعت 22:04 http://Www.temmuz.blogsky.com

نوقا منظورتون هست؟
با پست می‌فرستم اگه خواستید.

عزیزم جستجو کردم اسمش اریس هست
فدای محبتت قشنگ من

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 9 شهریور 1402 ساعت 00:13 http://Www.temmuz.blogsky.com

دقیقا مثل تو فیلم‌ها. یاد سریال رادیو راه شب افتادم.
زنده باشی خواهر نازنینم. قربونت.
ایشالا یه سفر تشریف بیارید
شیرینی قرابیه مد نظرتون بود؟ از بادوم درست میشه.

نه عزیزم قرابیه نیست یه چیزی بود شبیه شکلات مستطیل طور که توی طلق شفاف پیچیده شده بود وای خیلیییی خوشمزه بود

گیل‌پیشی چهارشنبه 8 شهریور 1402 ساعت 21:07 http://Www.temmuz.blogsky.com

چه اتفاق جالبی. قسمت بوده جواب پیام پرمهرتون رو که براش فرستاده بودید، بگیرید.
وای خواهرم هنرمنده ماشالله دوست گلم
نمیشه مهاجرت کنید شهر ما؟ اینجا هوا خنکه ها.

آره واقعا از اون اتفاق‌ها بود که خودم وقتی تو فیلم‌ها میبینم مسخره میکنم و میگم واااا مگه میشه؟!
خواهر به فدات عزیزمممممم
مهاجرت که هیچ‌ کاش بتونم حداقل مسافرت کنم به دیار زیباتون با اون شیرینی خوشمزه‌ای که از بچگی عاشقش بودم و هیچ موقع اسمش رو یاد نگرفتم
یادم باشه برات توصیفش کنم بلکه تو اسمش رو یادم بدی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.