یک دغدغه ذهنی مدتی هست درگیرم کرده که باید برای ۲۹ اردیبهشت خاطره قشنگی برای خودم رقم بزنم. چندتا برنامه توی فکرم هست تا ببینم چی میشه.
صبح فیلم صبحانه با زرافهها رو دیدم. وااای خدا، لحظه لحظه یاد دو سهتا از همکارهام افتادم به خصوص وقتی به هم میگفتن مهندس!
فرد چندباری برای من و سبزه سمینار درَگشناسی ترتیب داده بود و از اونجا که راجع به همه چیز با پشتوانه قوی علمی و تجربی صحبت میکرد من حسابی کنجکاو شده بودم ولی خدا روشکر تا همین الآن مقاومت کردم در برابر تجربه کردنش :))
چند وقت پیش فرصتی پیش اومد با یک گروه جدید رفتیم شیرازگردی و بعدش هم کارگاه گلابگیری. خیلی خوب بود. البته من گلابگیری اینها رو قبلا دیده بودم و تازگی نداشت اما فضاش خیلی خوب و باصفا بود. آخر برنامه هم شعرخوانی بود که مورد علاقه من هست. موقع خداحافظی برای هر نفر یک قرابه گلاب آماده کردن که ما چون سه نفر بودیم سهتا قرابه بهمون رسید... قرابه بودهااا!!!
عاشقشون شدم واقعا.