امروز کمی ابر تو آسمون بود از وقتی رسیدم خونه هی میرفتیم پشت پنجره ببینیم یک نم بارون میزنه حداقل یا نه؟! که متأسفانه نزد. به نظرم بیسابقه هست این نبارندگی!!
بعد جالبه هر کدوم به نوبت میخوندیم ... دیوِه که از میون رفت، دود شد به آسمون رفت، باید بارون بباره...
این یک تیکه از اولین کتابی هست که من هدیه گرفتم. شهریور ۵۷ یعنی هنوز دو سال رو هم پر نکرده بودم. اسم کتاب "گل اومد بهار اومد" بود ولی میگفتیم "نخودی". من عاشقش بودم. از بس برام خونده بودن منم حفظ شدم و حتی یک نوار کاست از همون روزای بچگی دارم که تکههاییش رو میخونم هرچند قاطی پاتی. آخه یک شعر "مرغ سرخ پاکوتاه" رو هم برام خونده بودن و من این دو تا رو با هم ترکیب کردم. از بچگی خلاق بودم آخه:))
تمام کتابهای بچگی رو نگهشون داشتم. مجموعههای "مارتین" که خواهرم برام اعراب گذاشته بود تا بتونم بخونم. "هانسل و گرتل"، "سیندرلا"، "تامبلینا شصتی"، قورباغه خوشگل" و چندتای دیگه. آخ آخ افسانههای آذربایجان از صمد بهرنگی.
تو اسبابکشی ۷ سال پیش نمیدونم چی ریخته بود رو همون کارتن که کتابهام از دست رفت. بماند که چقدر غصه خوردم. ترجیح میدادم کتابهای دانشگاهیم خراب میشدن ولی دیگه بدشانسی بود و از دستشون دادم.
چند سال پیش با همکارها رفتیم کانون پرورش فکری برای جلسه که تو فروشگاهشون چشمم افتاد به "نخودی" درست با همون قطع و همون تصویرسازی. فقط مال من جلد سخت و سلفونی داشت اما این جلد مقوایی ولی بهرحال خریدمش. تازه اون قبلی امضای عمو رو هم داشت
الهی بگردمممم منم هنوز اولین کتابامو دارم


آخ لیمو جون نمیدونی تا مدتها چه حالی داشتم وقتی کتابام خراب شدن
چقدر هم که تمیز نگه داشته بودم حیف


حسابی مراقب کتابات باش
پریسای نازنینم، قلب مهربونت به خاطرات وفاداره. کاش دنیا هم کمی وفا داشت.
مهربون که تویی جان جانان

دروغ چرا عزیزم از وقتی دچار روزمرگی شدم با خاطرههای خوب و قشنگم حال خودم رو خوب میکنم وگرنه که دنیا بیوفاست و بیاعتبار