دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن
دختر پاییز

دختر پاییز

هیچ‌حالی را بقایی نیست بی‌صبری مکن

رفت و آمدهای ذهنم

صبح که بیدار شدم خیلی بی‌دلیل افتادم تو این فکر که چرا شش سال و خورده‌ای پیش تو مراسم چهلم مرحوم آرمین وقتی روی سن بودیم اون‌جوری دنی رو بغل کردم؟!!

خیلی حرکت آنی و بی‌فکری بود شاید چون دنی بهتر و بیشتر از هر کسی حس و حال اون‌روز من رو می‌دونست یعنی من اون‌جوری فکر می‌کردم. 

خلاصه ذهنم به شدت درگیر این موضوع و چراییش بود که یادم افتاد روز خاک‌سپاری یک سری جلوی تالار برادرش رو توی بغل گرفتم و با هم گریه کردیم. و حتی بعد از خاک‌سپاری هم ستون که مدت‌ها بود بهش اهمیتی نمی‌دادیم من و شری رو گرفت توی بغلش و سه تایی کلی زار زدیم. یادم نیست کنه اون‌موقع کجا بود!

در نهایت به این نتیجه رسیدم که تو موقعیت‌های خاص (که البته مورد آرمین فرا خاص! بود) رفتارهای غیر عادی طبیعیه یا دست کم قابل توجیه.

معمولا وقتی میام این‌جا به خصوص اگر تنها باشم ذهنم مدام به گذشته و آدم‌هاش پرواز می‌کنه. زیاد هم بد نیست:))

نظرات 1 + ارسال نظر
گیل‌پیشی پنج‌شنبه 21 دی 1402 ساعت 20:16 http://Www.temmuz.blogsky.com

خیلی طبیعیه. باید به خودمون حق بدیم.
پریسا جونم دردت بهتره؟

بهترم عزیزم مرسی از احوال‌پرسیت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.